سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وب سایت شخصی مهران حداد__M.Haddad personal website
سکوت کن برای تفکر......نگاه کن برای عبرت 

مهران حداد.....سوال

گفتم خدایا سوالی دارم

گفت: بپرس

پرسیدم چرا وقتی شادم همه با من میخندند ولی

وقتی ناراحتم کسی با من نمیگرید؟!

جواب داد:

شادی را برای جمع کردن دوست آفریده ام ولی

غم را برای انتخاب بهترین دوست


[ جمعه 92/4/7 ] [ 6:13 عصر ] [ مهران حداد ] [ نظرات () ]

تو زندگی هیچ وقت زود قضاوت نکن حتی  تو ذهنت.......

 

تو  زندگی هیچ وقت  از کسی کینه ای به دل نداشته باش.......

 

تو زندگی از کسی توقع بیجا نداشته باش.......

 

از کسی به بدی یاد نکن،حتی اگه بهت بدی کرده باشه..........

 

همه را دوست داشته باش،حتی اگر دوستت نداشتن........

 

به همه احترام بذار،حتی اگه بهت بی احترامی کردن..........

 

وقتی عصبانی شدی،سکوت کن......

 

شرایط ادمارو درک کن،هیچ ادمی مثل هم نیست........

 

وقتی به موفقیت رسیدی،فکر کن که اول کی بودی،حالا چی شدی!!!! تا خود فراموشی بهت دست نده.......

 

و هیچ وقت حسود نباش...........


[ پنج شنبه 92/3/2 ] [ 5:15 عصر ] [ مهران حداد ] [ نظرات () ]

مهران حداد....سکوت

 

  سکوت چه زیباست ، وقتی تمام حرفها ازتوصیف مهربانیهای تو عاجزند . . . 

 


[ چهارشنبه 92/2/25 ] [ 1:21 عصر ] [ مهران حداد ] [ نظرات () ]

mehran hadad....مهران حداد....موفقیت


[ سه شنبه 92/2/17 ] [ 1:36 صبح ] [ مهران حداد ] [ نظرات () ]

سخنان ناب و پرمعنای زندگی ( تجدید روحیه -4 )

سخنان ناب و پرمعنای زندگی  ( تجدید روحیه -4 )

نتیجه زندگی، چیزهایی نیست که جمع میکنیم
بلکه قلبهایی است که جذب میکنیم

 

عجیب است که پس از گذشت یک دقیقه به پزشکی اعتماد می کنیم؛
بعد از گذشت چند ساعت به کلاهبرداری !
بعد از چند روز به دوستی
بعد از چند ماه به همکاری
بعد از چند سال به همسایه ای ...
اما بعد از یک عمر به خدا اعتماد نمی کنیم !
دیگر وقت آن رسیده که اعتمادی فراتر آنچه می بایست را به او ببخشیم.
او که یگانه است و شایسته ...

برای خواندن ادامه این مطلب اینجا کلیک کن...

[ سه شنبه 92/2/17 ] [ 12:49 صبح ] [ مهران حداد ] [ نظرات () ]

 

mehran hadad....مهران حداد

 می بخشم کسانی را که هر چه خواستند
با من ، با دلم ، با احساسم کردند
و مرا در دور دست خودم تنها گذاردند
و من امروز به پایان خودم نزدیکم ،
پروردگارا. به من بیاموز در این فرصت حیاتم
آهی نکشم برای کسانی که دلم را شکستند

******************************************

بـعـضی سـخـتـی هــآ..
نـه آدم را قـــــوی مـی کـنـد...
نـه آب دیـــده...
فـقـطــ" فـــــــرســـــــــوده" اش مـی کـنـد ...

******************************************

 

 


[ شنبه 92/2/14 ] [ 3:27 عصر ] [ مهران حداد ] [ نظرات () ]

دروغ

دروغ زیبا و جذاب ، به دل شما خواهد نشست....

شما آن را باور میکنید...........

ولی شمارو نابود خواهد کرد............

و اما صاحب دروغ........

کسی که دروغ میگوید..............

فکر میکند زرنگ است..............

خودش از دروغ متنفر است..........

محافظه کار است.............

این ادمها برایشان اتفاقی نمی افتد...........

 ...........................................................

در اخر میتونم بگم...........

پناه میبرم به خدا.......از دست دروغهای زیبا...........

.............أعوذ بالله من کذبة جمیلة.................

 

                                                                    دل نوشته : مهران حداد


[ یکشنبه 92/2/8 ] [ 1:4 صبح ] [ مهران حداد ] [ نظرات () ]

زندگی زیبا.....مهران حداد...mehran hadad....موفقیت

اگر در زندگی در یک ترافیک سنگین گیر کردی،ناامید نشو.توی دنیا مردمی هستند که رانندگی برای انها یک امتیاز بزرگ است.اگر یک روز بد در محل کارت داشته باشی به مردی فکر کن که سالها بیکار است و شغلی ندارد.وقتی ماشینت خراب میشود و تو مجبوری برای یافتن کمک مایل ها پیاده بروی به معلولی فکر کن که دوست دارد یکبار فرصت راه رفتن داشته باشد.

وقتی که روابط تو رو به تیرگی و بدی می گذارد و دچار یاس می شوی،به انسانی فکر کن که هرگز طعم دوست داشتن و مورد محبت واقع شدن رو نچشیده.ممکن است که احساس بیهودگی کنی و فکر کنی که اصلا برای چی زندگی میکنی و بپرسی هدف من چیست؟شکرگزار باش در اینجا کسانی هستند که عمرشان انقدر کوتاه بوده که فرصتی برای زندگی کردن نداشتند.وقتی متوجه موهایت که تازه خاکستری شده در اینه میشوی به یک بیمار سرطانی فکر کن که ارزو دارد کاش مویی داشت تا به آن رسیدگی کند.

 


[ شنبه 92/2/7 ] [ 1:22 صبح ] [ مهران حداد ] [ نظرات () ]

حکیمی را پرسیدند اگردر برزنی گذر کنی و دیوانه ای تو را سیلی زند با وی چه میکنی؟

گفت:هیچ نخواهم گفت و خواهم گذشت.

پرسیدند از چه رویه ای حکیم؟گفت:اگر با وی هم زبان شوم که از وی دیوانه ترم

اگر کشیده ای بر او زنم که کارم به

داروغه کشد و تا بخواهم بی گناهی خود را ثابت کنم عمرم تباه خواهد شد،

پس اولی بهتر است انکه سکوت کنم و راه خود پیش گیرم.

 

منبع اصلی: داستان های کوتاه و آموزنده-کتاب الکترونیکی از آقای حسین صدیقی چافجیری

 


[ شنبه 92/2/7 ] [ 1:19 صبح ] [ مهران حداد ] [ نظرات () ]

همسرم «نواز» با صداى بلند گفت: تا کى مى‌خواى سرتو، توى اون روزنامه فرو کنى؟ مى‌شه بیاى و به دختر جُونت بگى غذاشو بخوره؟

روزنامه را به کنارى انداختم و به سوى آنها رفتم.

تنها دخترم «آوا»، به نظر وحشت‌زده مى‌آمد. اشک در چشم‌هایش جمع شده بود. ظرفى پر از شیربرنج در مقابلش قرار داشت.

آوا، دخترى زیبا و براى سن خود بسیار باهوش بود.

گلویم را صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم: عزیزم، چرا چند تا قاشق گُنده نمى‌خورى؟ فقط به‌خاطر بابا عزیزم. آوا کمى نرمش نشان داد و با پشت دست، اشک‌هایش را پاک کرد و گفت: باشه بابا، مى‌خورم. نه فقط چند قاشق، هَمشو مى‌خورم؛ ولى شما باید… آوا کمى مکث کرد و گفت: بابا، اگه من تموم این شیربرنج‌رو بخورم، هر چى خواستم بهم مى‌دى؟

دست کوچک دخترم را که به طرف من دراز شده بود، گرفتم و گفتم: قول مى‌دم. بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم.

ناگهان مضطرب شدم! گفتم: آوا، عزیزم، نباید براى خریدن یک چیز گرونقیمت اصرار کنى. بابا از این‌جور پول‌ها نداره. باشه عزیزم؟ 

ــ نه بابا، من هیچ‌چیز گرونقیمتى نمى‌خوام.

و با حالتى دردناک، تمام شیربرنج را خورد. در سکوت از دست مادرم و همسرم عصبانى بودم که بچه را وادار به خوردن چیزى که دوست نداشت، کرده بودند.

وقتى غذایش تمام شد، آوا نزد من آمد. انتظار در چشمانش موج مى‌زد. همه ما به او توجه کرده بودیم. آوا گفت: من مى‌خوام سرمو تیغ بندازم! همین یکشنبه!! تقاضاى او همین بود.

برای ادامه داستان کلیک کن

[ چهارشنبه 92/2/4 ] [ 5:31 عصر ] [ مهران حداد ] [ نظرات () ]
.: Weblog مهران حداد :.

درباره وبلاگ

سلام به دوستانی که به وبلاگم اومدن،براتون ارزوی شادی و آرامش همیشگی دارم.خدایا انگونه زنده ام بدار که نشکند دلی از زنده بودنم و آنگونه بمیران که کسی به وجد نیاید از نبودنم.
موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 72
بازدید دیروز: 65
کل بازدیدها: 522980