وب سایت شخصی مهران حداد__M.Haddad personal website
سکوت کن برای تفکر......نگاه کن برای عبرت 

از نظر قرآن، چه کسى منافق است؟

کارى که هم هدفش درست باشد و هم شیوه و وسیله آن. بعضى هدف صحیحى دارند ولى راهى را که براى رسیدن به آن هدف طى مى‏کنند، صحیح نیست. مثل کسى که با وسیله و مَرکب دزدى به حج مى‏رود. یا با زغال سیاه به دیوارهاى سفید و زیبا مى‏نویسد: نظافت را مراعات کنید.

گاهى وسیله صحیح است، ولى هدف فاسد است، نظیر گروه خوارج که در برابر حضرت على‏علیه السلام به مخالفت برخاستند و شعار مى‏دادند: «لا حُکمِ الاّ لِلّه» یعنى فقط فرمان خدا و کتاب خدا. حضرت فرمود: «کلمة حقّ یُراد بها الباطل»(120) این سخنى خوب و کلمه حقّى است، امّا هدف این گروه از آن جمله، باطل و مخالفت با حقّ است.

چنانکه لشکر معاویه نیز در جنگ صفین قرآن‏ها را بر سر نیزه کردند تا بگویند ما تابع قرآنیم، ولى در عمل با قرآن ناطق که حضرت على علیه السلام باشد مخالفت و مبارزه کردند.

ما نیز که در شب‏هاى قدر قرآن را بر سر مى‏گذاریم، باید رفتارمان مخالف قرآن نباشد. بر سر گرفتن قرآن نشان پناهندگى به آن و تسلیم بودن در برابر آن است وگرنه آیاتى راکه مى‏گویند: ربا حرام است، اگر بر سر نهیم ولى شکم ما پر از اموال ربوى باشد، چه معنایى دارد؟ اگر بیمار نسخه پزشک را بر سر بگیرد ولى دارویى که آن نسخه به آن سفارش کرده را مصرف نکند، چه سودى خواهد برد؟

سؤال : از نظر قرآن، چه کسى منافق است؟

پاسخ : مردم چهار دسته هستند:

1- گروهى هم ایمان دارند و هم عمل صالح انجام مى‏دهند که این گروه مؤمن هستند.

2- گروهى نه ایمان دارند و نه عملشان صالح است که این گروه کافرند.

3- گروهى ایمان دارند، ولى عملشان صالح نیست که این گروه فاسقند.

4- گروهى که ایمان ندارند، ولى اعمالشان به ظاهر صحیح است که این گروه منافقند. البتّه نفاق درجات و مراحلى دارد، دروغ نوعى نفاق است، چاپلوسى نوعى نفاق است، حتى دعوت از کسى که قلباً تمایل به آمدن او ندارید، نوعى نفاق است.

سؤال : رابطه مؤمنان با یکدیگر باید چگونه باشد؟

پاسخ : پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله فرمودند: «المؤمن مرآة المؤمن»(بحار، ج‏71، ص‏270) مؤمن، آئینه مؤمن است. این تشبیه بسیار زیبا، مى‏تواند نکات بسیارى را در بر داشته باشد که به برخى موارد اشاره مى‏کنیم:

1- مثل آئینه باشیم، هم زیبایى دیگران را ببینیم و هم نقاط ضعف آنان را. مثل مگسى نباشیم که فقط روى زخم و جراحت مى‏نشیند.

2- مثل آئینه باشیم، نه مثل ذرّه بین. عیب مردم را بزرگ‏تر از آنچه هست نبینیم.

3- مثل آئینه باشیم، نه مثل شانه. آینه روبرو معایب را مى‏گوید ولى شانه پشت سر رفته و در میان موها مى‏گوید.

دوست دارم که دوست عیب مرا

همچو آئینه پیش رو گوید

نه که چون شانه با هزار زبان‏

پشت سر رفته مو به مو گوید

4- آئینه، مراعات مقام و شخصیّت افراد را نمى‏کند و گرفتار تهدید و تطمیع نمى‏شود.

5 - آئینه زمانى مى‏تواند کارائى داشته باشد که غبار نگرفته و صاف و صیقلى باشد. انسان نیز زمانى مى‏تواند انتقاد سازنده داشته باشد که خودش معیوب نباشد.

6- شکستن آئینه به خاطر آنکه عیب ما را نشان مى‏دهد خطاست، آزردن کسانى که انتقاد مى‏کنند نیز نارواست.

7- اگر آئینه را بشکنند، قطعات آن هم عیب ما را نشان مى‏دهد. مؤمن را نیز اگر اذیّت کنند، باز دست از کارش برنمى‏دارد.

8 - آئینه به خاطر صیقلى بودن عیب ما را مى‏گوید. مؤمن نیز بر اساس صفا و صداقت باید عیب برادر دینى خود را بگوید نه بر اساس کینه و انتقام.

9- آئینه عیب ما را در خود نگاه نمى‏دارد، همین که از برابر آن کنار برویم، عیب ما از صفحه آن پاک مى‏شود. مؤمن نیز باید روبرو عیب را تذکر دهد و چون از او جدا شدیم، عیب ما را در دل خود نگاه ندارد.

 

10- کسى عیب خود را مى‏فهمد که بخواهد بفهمد وگرنه ممکن است انسان به آئینه نگاه سطحى بکند، ولى به فکر بررسى نواقص خود نباشد.


[ یکشنبه 92/6/31 ] [ 10:31 عصر ] [ مهران حداد ] [ نظرات () ]

 آیا هر ایمانى ارزش دارد؟

قرآن از کسانى که به هنگام خطر یاد خدا مى‏کنند ولى همین که نجات یافتند او را فراموش مى‏کنند، به شدّت انتقاد کرده و مى‏فرماید: «اذا رَکِبوا فى الفُلک دَعَوا اللّه»(سوره عنکبوت، آیه 65) گروهى به هنگام غرق شدن خدا را مى‏خوانند، امّا چون نجات مى‏یابند، خدا را فراموش مى‏کنند.

اصولاً ایمان لحظه‏اى ارزشى ندارد، فرعون نیز هنگامى که دید در دریا غرق مى‏شود، ایمان آورد و گفت: «آمنتُ» که این گفتار دیگر ارزشى نداشت. خداوند فرمود: «الان و قد عصیتَ»(سوره یونس، آیه 91) اکنون دیگر توبه و ایمان سودى ندارد.

در قرآن از ایمانى ستایش شده که همراه با پایدارى و استقامت باشد. «قالوا ربّنا اللّه ثمّ استَقاموا»(سوره فصّلت، آیه 30.)

در زندگى نیز تنها ازدواج مهم نیست، همسردارى مهم است. زایمان مهم نیست، تربیت فرزند مهم است.


[ یکشنبه 92/6/31 ] [ 10:26 عصر ] [ مهران حداد ] [ نظرات () ]

به حسن خلق توان کرد صید،اهل نظر............................به دام و دانه نگیرند،مرغ دانا را ( حافظ)


اگه پول ندارید....اگه ثروتمند نیستید......

بدانید که اخلاق و رفتار خوب شما،همان ثروت شما خواهد بود.......

البته ثروتی پنهان است...به نظر من......

اگه جاهایی فعالیت کنید که قدر شما را بدانند...درکتون کنند....الگوی اخلاق و رفتار باشید...

به احتمال زیاد مسیرهای بیشتری به سوی شما باز خواهد شد......

و توانایی های شما بیشترو بیشتر  شناخته خواهد شد......

اخلاق و رفتار خوب ثروتی نامحدود است............

البته این را یاداوری کنم شما باید جایی فعالیت کنید...که قدر شما را بدانند....

و همینطور به خوبی درکتون کنند......

وگرنه ثروت شما،که همان اخلاق و رفتار خوب است...به ثروتی پنهان تبدیل خواهد شد....

در هر صورتی که قدر شما را ندانند....

شما ضرر نخواهید کرد......

چون تنها کسی که شما را باید ببیند....می بیند.......

که او همان خداوند متعال است...........

و اجر معنوی شما بابت اخلاق و رفتار خوب نزد خدا محفوظ است..........


با ثروت نمی توانید در قلوب مردم نفوذ کنید...ولی با اخلاق می توانید در قلوب انان جای گیرید.(حضرت محمد ص )


خوش اخلاقی روزی را فراوان و دوستان را مانوس می سازد ( حضرت علی ع )


[ چهارشنبه 92/6/27 ] [ 12:15 صبح ] [ مهران حداد ] [ نظرات () ]

زندگی زیبا.....مهران حداد...mehran hadad....موفقیت

اگر در زندگی در یک ترافیک سنگین گیر کردی،ناامید نشو.توی دنیا مردمی هستند که رانندگی برای انها یک امتیاز بزرگ است.اگر یک روز بد در محل کارت داشته باشی به مردی فکر کن که سالها بیکار است و شغلی ندارد.وقتی ماشینت خراب میشود و تو مجبوری برای یافتن کمک مایل ها پیاده بروی به معلولی فکر کن که دوست دارد یکبار فرصت راه رفتن داشته باشد.

وقتی که روابط تو رو به تیرگی و بدی می گذارد و دچار یاس می شوی،به انسانی فکر کن که هرگز طعم دوست داشتن و مورد محبت واقع شدن رو نچشیده.ممکن است که احساس بیهودگی کنی و فکر کنی که اصلا برای چی زندگی میکنی و بپرسی هدف من چیست؟شکرگزار باش در اینجا کسانی هستند که عمرشان انقدر کوتاه بوده که فرصتی برای زندگی کردن نداشتند.وقتی متوجه موهایت که تازه خاکستری شده در اینه میشوی به یک بیمار سرطانی فکر کن که ارزو دارد کاش مویی داشت تا به آن رسیدگی کند.

 


[ شنبه 92/2/7 ] [ 1:22 صبح ] [ مهران حداد ] [ نظرات () ]

حکیمی را پرسیدند اگردر برزنی گذر کنی و دیوانه ای تو را سیلی زند با وی چه میکنی؟

گفت:هیچ نخواهم گفت و خواهم گذشت.

پرسیدند از چه رویه ای حکیم؟گفت:اگر با وی هم زبان شوم که از وی دیوانه ترم

اگر کشیده ای بر او زنم که کارم به

داروغه کشد و تا بخواهم بی گناهی خود را ثابت کنم عمرم تباه خواهد شد،

پس اولی بهتر است انکه سکوت کنم و راه خود پیش گیرم.

 

منبع اصلی: داستان های کوتاه و آموزنده-کتاب الکترونیکی از آقای حسین صدیقی چافجیری

 


[ شنبه 92/2/7 ] [ 1:19 صبح ] [ مهران حداد ] [ نظرات () ]

همسرم «نواز» با صداى بلند گفت: تا کى مى‌خواى سرتو، توى اون روزنامه فرو کنى؟ مى‌شه بیاى و به دختر جُونت بگى غذاشو بخوره؟

روزنامه را به کنارى انداختم و به سوى آنها رفتم.

تنها دخترم «آوا»، به نظر وحشت‌زده مى‌آمد. اشک در چشم‌هایش جمع شده بود. ظرفى پر از شیربرنج در مقابلش قرار داشت.

آوا، دخترى زیبا و براى سن خود بسیار باهوش بود.

گلویم را صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم: عزیزم، چرا چند تا قاشق گُنده نمى‌خورى؟ فقط به‌خاطر بابا عزیزم. آوا کمى نرمش نشان داد و با پشت دست، اشک‌هایش را پاک کرد و گفت: باشه بابا، مى‌خورم. نه فقط چند قاشق، هَمشو مى‌خورم؛ ولى شما باید… آوا کمى مکث کرد و گفت: بابا، اگه من تموم این شیربرنج‌رو بخورم، هر چى خواستم بهم مى‌دى؟

دست کوچک دخترم را که به طرف من دراز شده بود، گرفتم و گفتم: قول مى‌دم. بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم.

ناگهان مضطرب شدم! گفتم: آوا، عزیزم، نباید براى خریدن یک چیز گرونقیمت اصرار کنى. بابا از این‌جور پول‌ها نداره. باشه عزیزم؟ 

ــ نه بابا، من هیچ‌چیز گرونقیمتى نمى‌خوام.

و با حالتى دردناک، تمام شیربرنج را خورد. در سکوت از دست مادرم و همسرم عصبانى بودم که بچه را وادار به خوردن چیزى که دوست نداشت، کرده بودند.

وقتى غذایش تمام شد، آوا نزد من آمد. انتظار در چشمانش موج مى‌زد. همه ما به او توجه کرده بودیم. آوا گفت: من مى‌خوام سرمو تیغ بندازم! همین یکشنبه!! تقاضاى او همین بود.

برای ادامه داستان کلیک کن

[ چهارشنبه 92/2/4 ] [ 5:31 عصر ] [ مهران حداد ] [ نظرات () ]

 

موفقیت.....

گروهى از فارغ التحصیلان قدیمى یک دانشگاه که همگى در حرفه خود آدم هاى موفقى شده بودند، با همدیگر به ملاقات یکى از استادان قدیمى خود رفتند. پس از خوش و بش اولیه، هر کدام از آنها در مورد کار خود توضیح می داد و همگى از استرس زیاد در کار و زندگى شکایت می کردند. استاد به آشپزخانه رفت و با یک کترى بزرگ چاى و انواع و اقسام فنجان هاى جورواجور، از پلاستیکى و بلور و کریستال گرفته تا سفالى و چینى و کاغذى (یکبار مصرف) بازگشت و مهمانانش را به چاى دعوت کرد و از آنها خواست که خودشان زحمت چاى ریختن براى خودشان را بکشند..

پس از آن که تمام دانشجویان قدیمى استاد براى خودشان چاى ریختند و صحبت ها از سر گرفته شد، استاد گفت: «اگر توجه کرده باشید، تمام فنجان هاى قشنگ و گران قیمت برداشته شده و فنجان هاى دم دستى و ارزان قیمت، داخل سینى برجاى مانده اند. شما هر کدام بهترین چیزها را براى خودتان می خواهید و این از نظر شما امرى کاملاً طبیعى است، امّا منشاء مشکلات و استرس هاى شما هم همین است. مطمئن باشید که فنجان به خودى خود تاثیرى بر کیفیت چاى ندارد. بلکه برعکس، در بعضى موارد یک فنجان گران قیمت و لوکس ممکن است کیفیت چایى که در آن است را از دید ما پنهان کند.

چیزى که  همه شما واقعاً مى خواستید یک چاى خوش عطر و خوش طعم بود، نه فنجان. امّا شما ناخودآگاه به سراغ بهترین فنجان ها رفتید و سپس به فنجان هاى یکدیگر نگاه مى کردید. زندگى هم مثل همین چاى است. کار، خانه، ماشین، پول، موقعیت اجتماعى و …. در حکم فنجان ها هستند. مورد مصرف آنها، نگهدارى و دربرگرفتن زندگى است. نوع فنجانی که ما داشته باشیم، نه کیفیت چاى را مشخص می کند و نه آن را تغییر می دهد. امّا ما گاهى با صرفاً تمرکز بر روى فنجان، از چایى که خداوند براى ما در طبیعت فراهم کرده است لذت نمی بریم.
خداوند چاى را به ما ارزانى داشته نه فنجان را. از چایتان لذت ببرید. خوشحال بودن البته به معنى این که همه چیز عالى و کامل است نیست. بلکه بدین معنى است که شما تصمیم گرفته اید آن سوى عیب و نقص ها را هم ببینید.

در آرامش زندگى کنید، آرامش هم درون شما زندگى خواهد کرد…

 

 


[ چهارشنبه 92/2/4 ] [ 5:25 عصر ] [ مهران حداد ] [ نظرات () ]

پس از رسیدن یک تماس تلفنی برای یک عمل جراحی اورژانسی، پزشک با عجله راهی بیمارستان شد ،او پس از اینکه جواب تلفن را داد، بلافاصله لباسهایش را عوض کرد و مستقیم وارد بخش جراحی شد .

او پدر پسر را دید که در راهرو می رفت و می آمد و منتظر دکتر بود. به محض دیدن دکتر، پدر داد زد: چرا اینقدر طول کشید تا بیایی؟ مگر نمیدانی زندگی پسر من در خطر است؟ مگر تو احساس مسئولیت نداری؟

پزشک لبخندی زد و گفت: “متأسفم، من در بیمارستان نبودم و پس از دریافت تماس تلفنی، هرچه سریعتر خودم را رساندم و اکنون، امیدوارم شما آرام باشید تا من بتوانم کارم را انجام دهم “.

پدر با عصبانیت گفت: ”آرام باشم؟! اگر پسر خودت همین حالا توی همین اتاق بود آیا تو میتوانستی آرام بگیری؟ اگر پسر خودت همین حالا میمرد چکار میکردی؟”
پزشک دوباره لبخندی زد و پاسخ داد: “من جوابی را که در کتاب مقدس انجیل گفته شده میگویم” از خاک آمده ایم و به خاک باز می گردیم، شفادهنده یکی از اسمهای خداوند است ، پزشک نمیتواند عمر را افزایش دهد ، برو و برای پسرت از خدا شفاعت بخواه ، ما بهترین کارمان را انجام می دهیم به لطف و منت خدا .

پدر زمزمه کرد: ( نصیحت کردن دیگران وقتی خودمان در شرایط آنان نیستیم آسان است )

عمل جراحی چند ساعت طول کشید و بعد پزشک از اتاق عمل با خوشحالی بیرون آمد ” خدا را شکر! پسر شما نجات پیدا کرد”

و بدون اینکه منتظر جواب پدر شود، با عجله و در حالیکه بیمارستان را ترک می کرد گفت :” اگر شما سؤالی دارید، از پرستار بپرسید”

پدر با دیدن پرستاری که چند لحظه پس از ترک پزشک دید گفت: “چرا او اینقدر متکبر است؟ نمی توانست چند دقیقه صبر کند تا من در مورد وضعیت پسرم از او سؤال کنم؟”
پرستار درحالیکه اشک از چشمانش جاری بود پاسخ داد :” پسرش دیروز در یک حادثه ی رانندگی مرد ، وقتی ما با او برای عمل جراحی پسر تو تماس گرفتیم، او در مراسم تدفین بود و اکنون که او جان پسر تو را نجات داد با عجله اینجا را ترک کرد تا مراسم خاکسپاری پسرش را به اتمام برساند.”

هرگز کسی را قضاوت نکنید چون شما هرگز نمیدانید زندگی آنان چگونه است و چه بر آنان میگذرد یا آنان در چه شرایطی هستند.


[ دوشنبه 92/1/26 ] [ 11:25 عصر ] [ مهران حداد ] [ نظرات () ]

یک روز، زنی با یک مجله در دست پیش شوهرش می‌آید و می‌گوید، «عزیزم، این مقاله فوق‌العاده است. یک فعالیتی را توضیح می‌دهد که هر دوی ما می‌توانیم برای بهتر کردنواجمان آن را انجام دهیم. موافقی امتحانش کنیم؟»

همسرش می‌گوید، «حتماً!»

زن توضیح می‌دهد، «این مقاله می‌گوید که یک روز هر کدام از ما یک لیست جداگانه از چیزهایی درمورد همدیگر که دوست داریم تغییر دهیم تهیه کنیم. چیزهایی که اذیتمان می‌کنند، اشکالات کوچک و از این قبیل. و بعد فردای آن روز این لیست را به همدیگر بدهیم، موافقی؟»

شوهر لبخند زده می‌گوید، «موافقم!»

آن روز مرد کاغذی برداشته و در اتاق نشیمن نشست. زن به اتاق خواب رفت و همان کار را کرد.
روز بعد، سر میز صبحانه، زن گفت، «شروع کنیم؟ اشکالی ندارد اگر من اول شروع کنم؟»

مرد گفت، «شروع کن.»

زن سه ورق درآورد. لیست بلندبالایی بود. شروع به خواندن لیستش کرد. «عزیزم اصلاً دوست ندارم وقتی…» و همینطور لیست را که از کارهای کوچکی درمورد همسرش که او را اذیت می‌کرد تشکیل شده بود، ادامه داد.

مرد احساس کرد خنجری به قلبش وارد شده است. زن متوجه این قضیه شد و پرسید، «دوست داری ادامه بدم؟»

مرد گفت، «اشکالی ندارد، ادامه بده، می‌تونم تحمل کنم.»

زن به خواندن ادامه داد.

آخر کار زن گفت، «خوب تمام شد. حالا تو شروع کن.»

مرد ورقی را از جیبش درآورد و گفت، «دیروز از خودم پرسیدم دوست دارم چه تغییراتی در تو ایجاد کنم. هر چقدر فکر کردم، حتی یک چیز به ذهنم نرسید.» بعد کاغذ که سفیدِ سفید بود را به همسرش نشان داد. بعد ادامه داد، «چون به نظر من تو در نقص‌هایت کاملاً بی‌نقصی. من تو را آنطور که هستی قبول کرده‌ام--با همه نقاط مثبت و منفی که داری. من کل این مجموعه را دوست دارم. تو آدم فوق‌العاده‌ای هستی و من واقعاً عاشقتم.»

زن ناراحت شد. سه ورق کاغذ را در دستانش مچاله کرد و محکم خود را به آغوش همسرش انداخت.

ما به این دلیل دوست داریم آدمها را تغییر دهیم، که دوستشان داریم. اما گاهی‌اوقات، انگیزه‌های ما خالص نیستند. گاهی وقت‌ها از روی خجالت دوست داریم که عزیزانمان را تغییر دهیم. از اینکه دیگران درمورد فرزندان، همسر، خواهر و برادرها و والدینمان چه می‌گویند، خجالت می‌کشیم. یک دلیل دیگر برای میل ما به تغییر آدمها این است که دچار بیماری مقایسه کردن هستیم. ازدواج کردن مثل رفتن به رستوران است؛ وقتی غذایتان را سفارش می‌دهید، می‌فهمید که میز بغلی هم چه غذایی سفارش داده است و یکدفعه از چیزی که سفارش داده بودید، پشیمان می‌شوید. این میل به مقایسه کردن، مایه بدبختی‌ بسیاری از زندگی‌های زناشویی است. اگر همیشه هیکل همسرتان را با جنیفرلوپز مقایسه کنید، مطمئناً او قادر به رقابت با آن نخواهد بود. یا اگر درآمد شوهرتان را با بیل‌گیتس مقایسه کنید، او هم توان رقابت نخواهد داشت. خیلی وقت‌ها، حتی همسرانمان را با کسی مقایسه می‌کنیم که اصلاً وجود ندارد. مثلاً درمورد یک ستاره هالیوودی خیالپردازی می‌کنیم که اصلاً واقعی نیست. چون همه نقص‌ها و عیب و ایرادهای آنها با فتوشاپ از بین می‌رود.

قبل از اینکه ازدواج کنید، برای ارزیابی همسر آینده‌تان باید خیلی دقیق باشید. همه چیز را بررسی کنید. ارزش‌ها، پیشینه، اولویت‌ها، واکنش‌ها، اعتقادات، همه چیز. اما وقتی ازدواج کردید، دیگر دست از ارزیابی کردن بردارید، از انتقاد کردن دست بکشید. دیگر وقت درست کردن طرف مقابل تمام شده است. باید بتوانید او را همانطور که هست تحسین کنید. از پشت میز قضاوت بیرون بیایید و حس نقاشی را پیدا کنید که می‌خواهد تصویری زیبا را نقاشی کند. یک هنرمند همه چیز را همانطور که هست قبول می‌کند. وقتی فرد مقابل را بپذیرید و تحسینش کنید، یک معجزه اتفاق می‌افتد: فرد مقابل یاد می‌گیرد خود را بپذیرد و درنتیجه زخم روی دلش التیام یافته و تغییرها شروع می‌شود.

چه چیزهایی را دوست دارید و چه چیزهایی را دوست ندارید؟ ممکن است یک چیز را هم دوست داشته باشید و هم نداشته باشید. مثلاً تلفن‌همراهتان. چرا دوستش دارید؟ چون هر زمان که خواستید می‌توانید به کسانیکه در دفترچه آن ذخیره هستند زنگ بزنید، مثل وقت‌هایی که مثلاً در خیابان پنچر شده‌اید، یا به دعا نیاز دارید یا هر چیز دیگر. چرا ممکن است دوستش نداشته باشید؟ اینکه آن تعداد آدم هم بتوانند هر زمان که دوست دارند به شما زنگ بزنند، حتی وقت‌هایی که دوست دارید استراحت کنید و برای خودتان وقت بگذرانید. خنده‌دار است اما درمورد روابط هم همینطور است.

چرا عاشق شدید؟ شوکه نشوید، اما همان چیزی که باعث شد عاشق یک نفر شوید، سال‌های بعد روی اعصابتان خواهد بود. شوخی نمی‌کنیم. اگر به این دلیل عاشق همسرتان شدید که وقتی در مهمانی او را دیدید بسیار خوش‌مشرب و بشاش به نظر می‌رسید، سال‌های بعد ملتمسانه دوست دارید زیپ دهان او را بکشید که دست از حرف زدن بردارد. اگر به این دلیل عاشق شوهرتان شدید که ساکت، قوی و جدی بود، امروز دوست دارید بخاطر سرد بودنش خفه‌اش کنید. اگر بخاطر زیبایی بی‌نظیرش عاشق همسرتان شدید، امروز وقتی مجبور می‌شوید سه ساعت در ماشین بنشینید تا برای بیرون رفتن آماده شود دوست دارید تک تک موهایتان را بکنید. یادتان باشد، هر نقطه قوتی یک ضعف دارد.

باز هم نکته‌مان را تکرار می‌کنیم: اگر می‌خواهید ازدواجی شاد و آرام داشته باشید، باید دست از اصلاح کردن همسرتان بردارید و شروع به تحسین کردنش کنید.

اینکه باید از اصلاح کردن همسرتان دست بردارید دو دلیل دارد:

اول اینکه نمی توانید.

دوم اینکه آدمها مثل خانه‌های قدیمی می‌مانند. اگر یک جای آنها درست شود، یک چیز دیگر در آنها خراب می‌شود.

یادتان باشد، هیچوقت نمی‌توانید کسی را درست کنید چون اصلاح کردن دیگران یک کار درونی است. هیچوقت از بیرون نمی‌توان به آن اجبار کرد. باید دیگران را تحسین و راهنمایی کنید. باید به آنها آموزش دهید. اما نباید اجبار کنید. تنها کاری که باید بکنید این است که همسرتان را دوست داشته باشید و به او برای اصلاح خودش فضا بدهید.

 


[ دوشنبه 92/1/26 ] [ 11:20 عصر ] [ مهران حداد ] [ نظرات () ]

توی پیاده رو وقتی قدم میذاری  گاهی زیر پات صدای خرد
شدن یه برگ پاییزی رو می شنوی.
اما تو ساده و بی تفاوت،از کنار اون رد می شی
شده تا حالا به عاقبت اون برگ فکر کنی؟
شده پیش خودت بگی تکلیف این برگ زرد و پژمرده که زیر 
پای روزگار له شد، چیه؟
به نظر من همیشه باید طبیعت را الگو قرار بدیم.طبیعت با
ما حرف میزنه،فقط باید شنوا باشیم.
باید کمی بیشتر چشمامون را باز کنیم تا ببینیم.
باید ببینیم که اخر مسیر این برگ لگدمال شده به کجا ختم
میشه؟
این برگ به زمین می افته،خرد می شه،له میشه،اما...
دوباره جذب خاک میشه،باعث قوت خاک میشه،به ریشه 
می رسه...
و اغاز می شه برای یک شکوفایی دیگه!
تو هم مثل برگ باش،هیچوقت از میدون به در نشو،حتی
وقتی که کاملا نا امید و خسته شده ای!
مثل برگ تو هم برو به سمت ریشه،به سمت خدا!
و بدون که هیچ چیز توی این دنیا بیهوده نیست حتی شکستن 
تو!
شاید این شکستن انگیزه یک شروع تازه برای تو باشه!
شاید تجربه شکست تو، الگویی باشه برای دیگران!
شاید هم یه هشدار باشه که از یه مسیر دیگه بری تا زودتر به
مقصد برسی.
هیچ چیز توی این دنیا بی دلیل نیست به دنبال کشف راز و رمزها باش!


[ دوشنبه 92/1/26 ] [ 11:8 عصر ] [ مهران حداد ] [ نظرات () ]
.: Weblog مهران حداد :.

درباره وبلاگ

سلام به دوستانی که به وبلاگم اومدن،براتون ارزوی شادی و آرامش همیشگی دارم.خدایا انگونه زنده ام بدار که نشکند دلی از زنده بودنم و آنگونه بمیران که کسی به وجد نیاید از نبودنم.
موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 30
بازدید دیروز: 36
کل بازدیدها: 524765